شعر اربعین

با پای سر به سیر سماوات می رویم

احرام بسته ایم و به میقات می رویم

تا بارگاه قبله ی حاجات می رویم

قسمت اگر شود به ملاقات می رویم

میقات ما حسین، ملاقات ما حسین

*

زانو زدیم پیر و جوان بر زمین تو

ما حلقه بسته ایم به دور نگین تو

ما را کشانده است کجاها طنین تو

افتاده ایم در گذر اربعین تو

ای واژه واژه نام تو صد ماجرا حسین

 

*

ما چون کبوتران حرم پر شکسته ایم

از آشیان گذشته و از خود گسسته ایم

چون صیدهای زخمی در خون نشسته ایم

یعنی که دل به لذت دیدار بسته ایم

مرهم حسین، صبر حسین و شفا حسین

*

ای جان شرحه شرحه بگو ماجرا چه بود!

راز به خون تپیدن خون خدا چه بود!

آن جوشش صدای تو بر کربلا چه بود!

دادی بها به خون خودت، خون بها چه بود!

ای خون پاک تو، همه تن، خون بها حسین

*

با بادها بگو که هوایم هوای توست

با نای ها بگو که نوایم نوای توست

بغضی که در تلاوت در خون رهای توست

سودای آتشیست که بر خیمه های توست

ای تا ابد، نوای من بینوا حسین

*

گل زخم ها شکفته شده روی پیکرت

چون کعبه فوج تیغ گرفته ست دربرت

بعد از تو دشت، یکسر«إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ»

بالا سرت، بلند سرت، تا خدا، سرت

بر ما چه رفته است به شوق تو «یا حسین»

 

شجاعت عباسیه

 

شیر،  بی واهمه از خیمه به راه افتاده

ناگهان لرزه بر اندام سپاه افتاده

 ***

كيست اين مرد كه مي تازد و طَف مي لرزد

زير سُم ها ، تن يك دشت چو دَف مي لرزد

 

گوش ابليس كر اما شَجَعُ النّاس است او

نعره زد مردي از آنسوی كه عباس است او

 

شيهه سركش اسبش هيجان دارد مرد

بگريزيد كه صد مرد توان دارد مرد

 

بگريزيد اگر فرصت دیگر مانده ست

واي از آن لحظه كه تن مي دود و سر، مانده ست

 

نفسش بُغض نفس هاي علي را دارد

تيغ او تشنه خون است جگر مي خواهد

 

كمر كوفه كمر باشد اگر مي شكند

قامت شام سپر باشد اگر مي شكند

***

تيغ ،‌اسليم ِ منقّش شدهء ابرويش

ماه، سوسويي از انوار منوّر رويش

 

...و خدا با همهء‌دقت و وسواس عجيب

مو به مو وصله زده سلسلهء گيسويش

 

جذبهء‌حور مگر ريخته در چشمانش

عشق سر مي شكند تا كه شود جادويش

 

 گنگ،  ذهني كه تو را ماه تصور نكند

خشك ، دريا كه تو را كِل نكشد جاشويش

***

تیغ پیمود ولی نظم خم ابرو را

ماه بوسید به خون نقش گرفته رو را

 

همه دیدند که خون، رود شد و می پیمود

مو به مو، سلسله در سلسله ی گیسو را

*

تو همان ماه به خون خفته ی عشقی عباس

تو همان قصه ی ناگفته ی عشقی عباس

 

قرن ها می گذرد وِرد زبانی ای مرد!

زنده تر از همه ای -  با همگانی ای مرد!

 

کیست مانند تو محبوب خلایق باشد

سیزده قرن قمر باشد و لایق باشد

 

سیزده قرن تویی ساقی جان یا عباس

می گشایی گره از کار جهان یا عباس

 

1385

تا منای کربلا..

تا منای کربلا

کاروانی خسته را سمت منا آورده است

عشق را لب تشنه تا کرب و بلا آورده است

 

شاهد شیرین سخن با آرمانی سرخ رنگ

لذت معراج را در نیزه ها آورده است

 

خوب می فهمد عیار عشق را که اینچنین...

یوسف کنعان خود را جانفدا آورده است

*

خسته و افتان و خیزان تا کنار خیمه ها

یک پدر، بند دلش را در عبا آورده است

 

یک پدر بند دلش را تکه تکه غرق خون...

با چه حالی ای عجب تا خیمه ها آورده است

 

گویی اصلا ماه را با جامه های خونچکان

تکه تکه، ذره ذره تا منا آورده است...

شعر حضرت سجاد(ع)

                          حضرت سجاد (ع)

 

ای جلوهء آیات خدا ! حضرت سجاد

وی قافله سالار سخن خانه ات آباد

 

شمشیر دعای تو بریده ست سر شرک

تا بوده چنان بوده و تا هست چنین باد

 

انگار نسیمی تو، رها در نفس شهر

«قد قامت»ِ تو شوکت صد قامت شمشاد

 

در بغضِ تو صد مرثیهء تلخ و جگرسوز

در نطق دلاویز تو صد پنجره فریاد

 

با اینهمه ای مرد چه تنها و غریبی

بی گنبد و بی بقعه و بی پنجره فولاد

 12/9/1385

شعر انتظار- با ذکر تو شمشیر زده حضرت عباس

سلام بر دوستان

چون ملاک بنده در این وبلاگ انعکاس کارهای آیینی هست و چند ماهیست که کلا دغدغه های کاری و اداره و کارشناسی ارشد و باغداری و ... فرصت را از بنده گرفته است  و  می بینم که از سال های قبل اشعاری دارم که از یک طرف دارند حیف می شوند و بعضی از آنها واقعا ارزش خواندن دارند لذا بر آن شدم که لااقل هفته ای یک کار برای اینکه بهانه ای برای ماندنم باشد در اینجا ثبت کنم.

با احترام:آرباطان

 

ای سلسله در سلسله از نسل گل یاس

با نام دل انگیز تو گل می کند احساس

 

سرگشته ترین شاعر دنیا به تو دارد

چشم نظری موقع هر لحظه ی حساس

 

یعنی که جهان بی تو پر از پوچی محض است

ای کان شرف- حجت دین- ای شرف  الناس

 

حس می کند این شاعر تو - لحظه ی آخر

با نام تو شمشیر زده حضرت عباس

 

یعنی که تو ذکر لب مایی و عزیزی

ای سلسله در سلسله از نسل گل یاس

محصول ۱۲/۸/۱۳۸۱

 

دو قطعه شعر تقدیم به رهبر معظم انقلاب در سال جهاد اقتصادی

دو قطعه شعر تقدیم به رهبر معظم انقلاب در سال جهاد اقتصادی

1-

رهبرا ! فرمان بده ترک سر و جان می کنیم

کار طوفان با تمام فتنه جویان می کنیم

با « جهاد اقتصادی» تحت فرمان شما

ذره ذره خاک ایران را گلستان می کنیم

  2-

لذّت شُربِ مدام از لب خندان شماست

شهد شیرین گل از قند فراوان شماست

 

جان ناقابل ما زیر قدم هایت مرد

امر کن!  ایل فقط گوش به فرمان شماست

 

آری! امسال فقط سعی جهادی باید

سعی از ما و دعا نیز به دستان شماست

 

دست پاک علوی جای اجابت دارد

عطر آمین ملایک همه مهمان شماست

 

لب اگر تر کنی ای مرد! برایم کافیست

لذت شُربِ مدام از لب خندان شماست

 

به نام خدای حسین(ع)

:آه دلبندم کمی آرام، این که آب نیست؟!...

 با عرض تسلیت  این روزهای عزیز  خدمت تمام دوستان با تضمینی از شعر استاد حافظ شیرازی مهمانتان می کنم. البته این نکته را هم عرض کنم که این شعر را برای یکی از مداحان عزیز  کار کرده بودم که احساس کردم اگر در این روزها چند دقیقه وقتتان را صرف خواندنش نمایید خالی از لطف نباشد.در این شعر منظور از برگ گل همان حضرت علی اصغر(ع) و منظور از بلبل حضرت حسین(ع) است...

با احترام

    امام حسین (ع) و حضرت علی اصغر(ع)

تضمین شعر استاد حافظ شیرازی

«بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت

و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت»

 

 

ظهر بود و داغ بر تکرار خود اصرار داشت

نیزه ای خشکیده لب، ناگفته ها بسیار داشت

هاتفی روی لبش این جمله را تکرار داشت...

«بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت

 و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت»

 *

نیزه ای پرّان به  درسِ برگِ گل می داد بیست

برگ گل لبخند می زد، بلبل اما می گریست

:آه دلبندم کمی آرام، این که آب نیست؟!...

«گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست

گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت»

*

حرمله برخاست با حال و هوای اعتراض

گفت باید پاره گردد حلق و نای اعتراض

گوئیا برخواست از  عرش این صدای اعتراض:

«یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض

پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت»

 *

ذبح شد قربانی و افتاد سر بر روی پوست

صورتش چون برگ زردی شد که خون بر روی اوست

بلبل اما گفت: وقتی او بخواهد پس نکوست

«در نمی‌گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست

 خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت»

*

شانه می زد  زلف خون آلوده را دست نسیم

قامت افرای بلبل گوئیا خم شد چو میم

روی شن زانو زد و فرمود ای ذبح عظیم!

«خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم

 کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت»

­­­*

گفت: بابا!  التماس از کوفی و شامی مکن

خواهش آب گوارا،  جرعه ای- جامی، مکن!

تا جهان باقیست با اغیار همگامی مکن

 «گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن

 شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت»

 *

گفت بعد از این تو و لبخند تو یادش بخیر

تنگ در آغوش خود بوسید دور از چشم غیر

ضجه می زد مثل آن زاهد که در محرابِ دیر...

«وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر

 ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت»

 *

گفت که: راحت بخواب ای غنچه ی حوری سرشت

ظهر نزدیک است، مهمان تو هستم در بهشت

این من و این یک بیابان نیزه و این سرنوشت

«چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت

شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت»

 

 

 

 اما یک غزل عاشورایی قدیمی

 

بادِ سوزان ، آبِ آتشناک ، خاک ِ پرشرر

سرزمينِ تيغ ، مرزِ مرگ ، دنياي خطر

 

از شتاب کاروان کم کن نمي دانم چرا

اينچنين آشفته مي کوبند بر طبل سفر

 

كاروان خير مي تازد شتابان سوي شهر

شهر سر تا پا فرو رفته ست در مرداب شر

 

تا گريبان مي درد خورشيد بر پيشاني ات

لحظه ها بر خاک هاي سرخ مي سايند سر

 

مي شناسم شيهه باد پريشان يال را

در فغان آبادي از شمشاد هاي  شعله ور

 

اي گلويت  کعبهء  شمشيرهاي در طواف

اي دو چشمت بوسه گاهِ تيرهاي درگذر

  

مي بري وادي به وادي باغ هاي تشنه را

تا مگر سيراب شان گرداني از خون و خطر

 

مي شناسم ماجرايت را که در آن ظهر ِ گرم

ناگهان خون ِپسر باريد از چشم پدر

 

اينچنين رفتي که از طوفان ِ آتش بگذري

با زناني همرکاب و کودکاني همسفر ...

 

 

 

برای شهدای مناطق جنوب

رهاورد سرزمین نور

... و آخرین شبی که در سرزمین نور بودم، گویا خوبی سنگین، مرا به سال های ترکش و خاکستر برگردانده باشد...

 دیدم در آنجا شعله را آتشفشان آنشب

بر شانه هایم بار فریادی گران آنشب

 

دیدم در آنجا آسمان را لابلای خاک

و خاک آنجا را شبیه آسمان آنشب

 

بی استخوان – بی سر ؛ پلاک مردهایم را

در لابلای گریه های بی امان آنشب

 

زانو زدم در گوشه ایی ، بغضی مرا بلعید

بغضی که می ارزید بر صد کهکشان آنشب

 

سی سال ، یعنی سی بهار سرد و بی روزن

عمری که می پیمود من را بی گمان آنشب

 

ناگاه طوفان شد  گمانم، خوب یادم نیست...

گم شد میان نور و ظلمت، « راهیان» آنشب

 

شن ماسه ها دف می زدند و شعر می خواندند

بر شاعری چون من به دور از دوستان آنشب

 

در ذهن من انگار طوفان بود، بوران بود

در من کسی فرمود: ابراهیم! بمان آنشب

 

چشمانم از دست « شلمچه» خواب می نوشید

دیدم عقب برگشت ساعات زمان آنشب

 

دیدم که در دهلاویه خون بود و آتش بود

چمران میان خاک و خاکستر دوان آنشب

 

قناسه ها در تنگه ی چزّابه می خواندند...

بر گوش مشتاقانشان گویا اذان آنشب

 

دیدم که سمت کربلا با شوق می رفتند...

« آهنگران» با« لشکر صاحب زمان» آنشب

 

بعد از نماز آخرین تا عرش می رفتند...

رزمندگان رزمندگان رزمندگان آنشب

 

از باقری ها و بقایی ها و آوینی

با فکه می گفتند شن های روان آنشب

 

اروند را دیدم که زانو زد – و غواصی ...

افتاد در آغوش دریا ناگهان آنشب

 

بادی وزید و زد به دریا، باکری تنها

وَ دجله گم شد در طواف قدسیان آنشب

 

همت وضو می ساخت، آبادان دعا می خواند

من بودم و بر شانه ام باری گران آنشب

 

من گریه می کردم، کسی من را نمی فهمید

من بودم و صدها پلاک بی نشان آنشب

 

دستی به روی شانه ام می خورد: ابراهیم!

برخیز برگردیم پیش دوستان ...

 آنشب...

 

 

 

بالاخرا بعد از 402 روز دوباره با غزلب آیینی به روزم. فقط علت این همه غیبت را مشغولیت شغلی می توانم ب

 

  ...و شاید علی (ع) وقتی تنهایی هایش را با چاه قسمت می کرد با فاطمه اش

اینچنین درد دل می کرد...

 

ای کاش خبر داشتی از بی خبری ها

از بی خبری های من و دربدری ها

 

ای فاطمه ! تنهاتر از آنم که بگویم...

بر من چه گذشت از غم بی بال و پری ها

 

انگار به تاوان گناهی که ندارم

در آتشی افتاده ام از خیره سری ها

 

دور از تو ، نفس در نفسِ چاه شدن ها

دردا ! غم پنهان چنین خون جگری ها

 

بوی تو هنوز از خَمِ این کوچه می آید

از کوچهء تنهایی و بی همسفری ها

 

مانند یتیمی که سر راه تو باشم...

در حق دلم ، کرده ای  ای زن ! پدری ها

 

ای کاش صدایم کنی از حنجره ء چاه

ای کاش خبر داشتی از بی خبری ها...

 

 

 

اعتیاد

هان اي پلنگ بي هياهو راه گم كردي

بر قلّهء‌افيوني خود ماه گم كردي !

اي در خيال ماه سرگردان چه خواهي كرد!

با آنكه روي قله ها ناگاه گم كردي

گم كرده اي امروز را در حلقه هاي دود

ديروز را در شعله هاي آه گم كردي

فرزند را ،‌ زن را ،‌جهان بيقرارت را...

در وهم غلتيدي و بر درگاه گم كردي

آينه ات تاريك و تصوير تو دود آلود

هم خويش و هم آئينه را در چاه گم كردي

تن پوش خاكستر به تن افتاده اي در راه

ديروز و فردا را ولي در راه گم كردي